امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

1روز مانده تا 1سالگی گل پسرم

    سلام عشق مامان سلام زندگی....سلام هستی مامان سلام سلام سلام گل مامان اومدم برات از 1سال با هم بودنمون بنویسم. از 1سال شادی و خوشحالی و مریضی و سلامتی شما 1سال گذشت....اصلا باورم نمیشه....چه زود گذشت...انگار همین دیروز بود فتم بیمارستان صبح زود با بابایی و مامان جون و بابا حاجی.بارون میومد همونطور که همیشه دوست داشتم روز زایمانم بارون بیاد.انگار اسمون از اینکه یه فرشتشو زمینی میکرد داشت گریه میکرد. ای خدا جونم شکر میکنم بابت همه ی نعمتهایی که بهم دادی و 1000 بار شکر میکنم بابت دادن نعمت زیبای فرزند. خدایا ممنونم از اینکه منو لایق مادر شدن دونستی خدایا ممنونم که تونستم 1سال برای فرزندم مادر خوبی باشم.خ...
16 فروردين 1393

پایش 9 ماهگی

البته با تاخیر مینویسم 3ماه پیش رفتیم برای پایش 9 ماهگی خانم دکترت گفت ک تو 9ماهگی باید بازی دالی بازی قایم موشک پیدا و پنهان بازی کنیم.بچه ها تا 1سالگی  فقط میخوان همه چیز رو  خراب کنن و بعد از 1سالگی شروع به  ساختن میکنن.بچه ها از 9 ماهگی نباید شب برای خوردن شیر از خواب بیدار بشن. باید به همراه شیر کمی اب بدیم تا دیگه از خواب بیدار نشه. باید خونه ایمن باشه تا بچه راحت بازی کنه.از 9ماهگی تا 1.5 سالگی اوج وابستگی کودک به مادره.هیچ ترد شدنی نباید وجود داشته باشه. باید برای هر کاری به بچه توضیح داد بشه.هرکس میخواد محیط خونه رو ترک بکنه خودش باید برای بچه توضیح بد تا کودک دچار گیجی نشه که الان 1نفر اینجا بود ولی الان نیست. ...
12 فروردين 1393

یه پست پر عکس

سلام سلام اومدم با یه عالمه عکس از چند ماه پیش تا الان. اینجا هنوز نمیتونست باایسته....کوشولو بودیااااااااااااا اینجا داشتی با تعجب به جوجو که تخم میزاره نگاه میکردی و میزدیش اینجا هم عکس فکر کنم 10 ماهگیت بود اینجا 4 ماهگی گل پسرم بازم عکس هست اما تو گوشی باباییایشالا به زودی اونارو هم میزارم     ...
12 فروردين 1393

دلم تنگ ه مامان جون

سلام عشق مامان.اینروزا همش یاد بارداریم میوفتم.پارسال این موقع ها تو دلم بودی و روز شماری میکردم که بیای بیرون.خیلی خوب حس روز زایمان یادمه.یادش بخیر.عشق مامان چه زود میگذره.الان 1سال از داشتنت میگذره و من هر روز بیشتر بهت وابسته میشم.دلم برای نوزادیت تنگ شده.وقتی شبا تا صبح نمیخوابیدی و مدام دستت تو دهنت بود انگار آبنبات داشتی میخوردی.دلم براى تپلیهات تنگ شده.دلم برای لگد زدنات تنگ شده.عشق مامان اینقدر دوست دارم که نمیدونم چه کلمه ای برات بکار ببرم.چند روز دیگه وقت آتلیه داری.چند روز پیش هم رفتیم آرایشگاه مثل یه مرد نشستی و خانوم موهاتو کوتاه کرد اصلا اذیت نکردی مرد بزرگ مامان.دوست دارم عشق مامان . ...
9 فروردين 1393
1